ماجرای تحول عدی بن حاتم / حضرت آیت الله فروغی
ماجرای تحول عدی بن حاتم / حضرت آیت الله فروغی
« ماجرای تحول عدی بن حاتم » عنوان سخنرانی کوتاه و دلنشین آیت الله فروغی است تقدیم حضور جویندگان طریق معرفت می شود.
عَدِی بن حاتِم طائی (۶۷ق.) از اصحاب پیامبر(صلی الله علیع وآله ) و امیرالمؤمنین و رئیس قیبله طَیء. پدر او حاتم طائی در جاهلیت به سخاوت فراوان مشهور بود. او در دوره خلافت امیرالمؤمنین در همه صحنهها در کنار ایشان بود و در زمان خلافت امام حسن(علیه السلام) نیز در کنار ایشان ماند. او در برابر معاویه آشکارا بر محبت فراوان خود به امیرالمؤمنین تأکید میکرد.
گفتگوی عدی و معاویه درباره امام علی
پس از شهادت امام حسن(علیه السلام) روزی معاویه از عدی پرسید: پسرانت چه شدند؟ عدی گفت: سه تن از آنان در صفّین کشته شدند.[یادداشت ۱] معاویه گفت: علی با تو منصفانه رفتار نکرد که فرزندان خود را نگاهداشت و فرزندان تو را به دم تیغ فرستاد.
عدی گفت: «نه؛ به خدا من به انصاف رفتار نکردم که علی(علیه السلام) کشته شد و من هنوز زندهام!»[ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۴، ص۹۸]
روزی دیگر معاویه در حضور عدی از علی(علیه السلام) به بدی سخن گفت. عدی گفت: به خدا ای معاویه! دلهایی که لبریز از کینه تو بودند، هنوز در سینههایمان میتپند و شمشیرهایی که در صف علی با تو جنگید بر دوشمان جای دارند. اگر از روی بدخواهی یک وجب به ما نزدیک شوی، یک گز به تو نزدیک خواهیم شد. و هر آینه بریدن گلو و تنگ شدن نفس در سینه، برای ما آسانتر از آن است که کسی درباره علی(علیه السلام) سخن از روی بیادبی گوید.[ابن خلدون، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب…، ج۳، ص۵]
معاویه گفت: از علی(علیه السلام) و شیوه حکومتش بگو. عدی گفت: مرا معاف دار! معاویه نپذیرفت. عدی زبان به ستایش امیرمؤمنان(علیه السلام) گشود و گفت:
«به خدا سوگند که او بسیار دوراندیش و پرتوان بود؛ سخنانش برپایه عدل و داوریاش همانند حقیقت بود. چشمههای حکمت و دانش در اطراف وجودش میجوشید و دریای علم در وجودش موج میزد. از دنیا و زرق و برقِ فریبندهاش نفرت داشت و با مناجات شبانه مأنوس بود. فراوان میگریست، بسیار میاندیشید و در تنهایی، نفس خود را بازخواست میکرد. زندگانی سختی داشت و به حسب ظاهر، با رعیت فرقی نداشت. به تمام پرسشهایمان پاسخ میداد و نیازمان را برمیآورد. با اینکه ما را فوقالعاده به خود نزدیک میساخت، اما هیبت و شکوه آسمانیاش چنان بود که از بزرگی و جلالش جرأت نگاه کردن به چهرهاش یا پروای سخن گفتن نداشتیم. هر گاه تبسّم میکرد، گویی از رشته مروارید پرده برداشته است. مؤمنان را بزرگ میداشت و یار ستمدیدهگان بود. در حکومتش قدرتمند از ستم او نمیترسید و ناتوان از عدالتش مأیوس نبود. به خدا سوگند! شامگاهان در محراب عبادت چونان مارگزیده به خود میپیچید و بسان انسانی داغدیده ضجّه میزد و اشک از دیدگانش فرو میبارید. هنوز گفتارش در گوشم طنینانداز است که میگفت:
«ای دنیا! از من فاصله گیر و دیگری را بفریب، که من تو را سهطلاقه کردهام» و میفرمود: «آه از کمی توشه و دوری راه آخرت و تنهایی!»
سخنان عدی چنان معاویه را متأثر کرد که ناخودآگاه گریست و گفت: «خدا، ابوالحسن را غریق رحمت کند، که واقعاً چنین بود. آنگاه پرسید: فراق علی(علیه السلام) را چگونه تحمّل میکنی؟! عدی گفت:
«در فراقش به زنی میمانم که فرزندش را در دامنش کشته باشند که هرگز اشک چشمش خشک نمیشود و یاد فرزند را فراموش نمیکند.»[قمی، عباس؛ سفینة البحار، ج۶، ص۱۸۴]